رخت آویز


یادداشت های پراکنده

یک " رخت آویز " کافیست برای آویزان کردن گذشته هایمان...

                                      

 



نظرات شما عزیزان:

KiMiYa
ساعت2:17---20 بهمن 1391



گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شدو برمی گشت !



پرسیدند :

چه می کنی ؟

پاسخ داد :

...در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم ...

گفتند :

حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است

و این آب فایده ای ندارد

گفت :

شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ،

اما آن هنگام که خداوند می پرسد :

زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟

پاسخ میدم :

هر آنچه از من بر می آمد !!!!!


kimia
ساعت21:39---22 دی 1391


این بار که آمدی



دستانت را روی قلبم بگذار

تا بفهمی این دل با دیدن تو نمی تپد

میلـــرزد . . .











@@







لعنتی …

من خاطرت را می خواستم …

نه خاطره ات را …..


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط مژده| |


Power By: LoxBlog.Com